بحران اندیشه

زمانی که شهروندان از یک دیگر هراس داشته باشند و در موضع تقابل با هم قرار گیرند با بحران شهروندی روبه‌رو می‌شویم. از نظر فیلسوفان و جامعه شناسان سرشناس این بحران شهروندی منجر به بحران اندیشه خواهد شد، زیرا در چنین فضایی جایی برای بحث و گفت‌گو باقی نمی‌ماند و از آنجا که اندیشه و فکر خود امری گفتگویی است پس پایان گفتگو به منزله پایان تفکر است. از آنجا که فکر کردن، به انسان‌ها قدرت داوری در مورد «شر» را می‌دهد، بنابراین عدم تفکر، قدرت مبارزه با شر را از آنان می‌گیرد و عدم تفکر و نبودن گفتگو به بی‌رنگ شدن مسئولیت فردی و از هم گسیختگی جامعه و به قدرتمند شدن «شر» در جامعه خواهد انجامید

دیو جهالت

دیو جهالت آرام و قرار ندارد. شاخ و شانه می‌کشد و همچنان می‌تازد. کجای قصه‌ها دیده‌اید، دیو زبان آدمی‌زاد را بفهمد و از راه آرامش، زبان و گفتگو بخواهد همدلی کند. دیو جهالت، شیشه عمرش با گستراندن نادانی، سالم می‌ماند و نمی‌شکند و آگاهی مثل سنگی است که به سمت شیشه عمر آن پرتاب می‌شود. همدلی و توانایی تعامل و گفتگو با دیگری از آگاهی می‌آید ولی جهالت اگر هم زبان داشته باشد برای همدلی نیست، برای فهمیدن نیست، بلکه برای تحمیق، تحقیر، تهدید و... است. متاسفانه ما مدت‌هاست دچار چنین هیولا و دیوی شده‌ایم، چه در درون خودمان و چه در برون و جامعه، برای همین هم هست که «زبان» به هیچ کاری نمی‌آید. زبان یعنی گفتگو، یعنی همدلی کردن یعنی درک همدیگر، یعنی مهربانی، یعنی آگاهی دادن و آگاه شدن، حتی زبان یعنی خوب گوش کردن، یعنی فهمیدن. یعنی پذیرش تغییر، یعنی پذیرش همدیگر. وقتی هم که نتوان با کسی گفتگو و همدلی کرد. کنار گذاشتن و حذف او راحت می شود. در نبود سخن و زبانی برای سخن گفتن با همدیگر است که خشونت فیزیکی و... یکه تازی می‌کند. نشنیدن و نفهمیدن می‌شود مهمات سربازان آن دیو. دیو جهالت و انجماد از فهم و همدلی و تغییر بیزار است و عاشق بی‌زبانی است. دیو جهالت از هر چه پاکی و آزادگی،شادی و سخن گفتن است بیزاراست. کودکان، نورس‌ها و جوان‌ها عاشق حرف زدن، تغییر، کنکاش، چراها و چگونه‌ها، رویا پردازی، بافتن قصه، همدلی، عشق ورزیدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن، زیبایی، شادی و آزادی هستند و همین برای دیو جهالت و فرسودگی بهانه‌ای می‌شود برای دشمنی، حبس، حذف و ریختن خون آنها.

کتاب «باران و کمی پنجره»

دومین کتاب من با نام «باران و کمی پنجره» بعد ازچندین ماه معطلی در وزارت ارشاد و حذف کامل یکی از داستان‌های اصلی کتاب، بالاخره توانست در فضای یخ بسته جامعۀ امروز مجوز بگیرد و چاپ شود. این کتاب شامل پنج داستان کوتاه به نام‌های «بعد‌از ظهر سه‌شنبه»، «کسی آواز می‌خواند»، «فقط بیست و پنج صدم»، «دیگر تنها نیستم» و «باران و کمی پنجره» می‌شود.

تمام تلاشم را کرده‌ام تا زیبایی و لطافت را چاشنی کلمات کرده و توانايي بازانديشي، پرسش آفريني را در خواننده ایجاد کنم و روایت‌ها را به ماهیت ذهن و نوعی خویشتن‌شناسی و ارتباط درون با بیرون و محیط پیرامونی ربط دهم. امیدوارم قدم‌های درستی در این راه برداشته باشم.

بخشی از داستان کسی آواز می‌خواند

شلوغی وحشتناک، یقۀ او را گرفت و از وسط چهارراه کشاند به آن‌طرف. مردم با صورت‌های هم‌شکل و قدم‌های یکنواخت، بی سر و صدا از خیابان می‌گذشتند. تنها صدایی که بگوش می‌رسید، غرش موتور ماشین‌های بود که پشت خط عابر پیاده منتظر بودند تا رنگ چراغ، سبز شود. آدم‌ها با لباس‌های رنگی، سفید، آبی، سیاه و... در هم می‌آمیختند. سیاه و سفید درصدش بیشتر بود...

#محمدرضا_غلامی

#نویسنده

#کتاب_ایرانی

نفس‌های شب

در فضای شمارش آخرین نفس‌های شب، نفس حبس می‌کنم.

سئوالات نو

پاسخ های کهنه به سئوالات نو یعنی آغاز انحطاط و نهایتا فرو ریختن‌.

متروپل چرخدار، متروپل نخبه کش و هزاران متروپل دیگر این سرزمین

در معنی مترو پل اگر جستجو کنید در کلیت به این مفاهیم و تعابیر خواهید رسید؛ میهن یا قلمروِ مرکزیِ یک امپراطوریِ مستعمراتی را مترو پل می‌گویند یا متروپُلیس /مِتراپِلِس/ (Metropolis) به عبارتی یعنی: پایتخت یا شهرِ اصلیِ کشور یا منطقه. و یا در یک معنی دیگر یک شهرِ صنعتی و تجاریِ بسیار بزرگ و پُرجمعیّت و مُتراکم را گویند ولی در حال حاضر برای ما ایرانی‌ها معنی متروپل تداعی کننده فساد سیستماتیک، رانت، رشوه، و از زاویه دیگر تداعی کننده آوار، درد، رنج، مرگ عزیزان، مویه‌های جگرخراش زنان و مردان و کودکان آبادانی و...حرفم اینجا این است که این پرده که از روی یک مجتمع تجاری در آبادان کنار رفت و عمق فساد سیستماتیک را به رخ کشید فقط به آبادان خلاصه نمی شود بلکه این پرده‌ی اول که سالیان سال است شروع شده، تیزر یک اتفاق بزرگ و عظیم دیگری است که در پرده‌های بعدی، نمایش هولناکی را از آن شاهد خواهیم بود. متروپل فقط یک ساختمان نیست بلکه متروپل یک سیستم و تفکر و یک ساختار است که مثل یک هزارپای عظیم در همه جا رخنه کرده و هر روز هم بزرگتر و بزگتر می‌شود. نتیجه این سیستم، تفکر و ساختار، زایش متروپلهای متعددی است که در همه جای این مملکت قد کشیده و سالهاست، روزانه و روزمره بر سر این مردم آوار می شوند. یکی از نمونه‌های عیان که سالیان سال هست برای خانواده های بسیاری تکرار متروپل آبادان بوده، ارابه های چهار چرخی است که از کارخانه‌های داخلی مثل ایران خودرو و سایپا روانه خیابانها می‌شود و با هزار منت و تحقیر در اختیار این مردم مظلوم قرار می‌گیرد. آیا حق این مردم که پای این همه مصائب ایستادند. خون دادند، جوان دادند این بود؟ فقط مصیبت به متروپل آبادان و متروپل چرخدار خلاصه نمی‌شود. این سیستم زایش‌های ریز و درشت بسیاری دارد که می‌توان از متروپل‌های زمین و جنگل و تالاب خواری نام برد که فقط می‌بلعد و حسرت طبیعت نابود شده را بجا می‌گذارد و همچنین متروپلهای معادن و سدهای که محیط زیست را نابود و زندگی را بکام مردم تلخ کرده و می‌کنند، متروپل‌های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که با جهل و تعصب و کوته فکری شرافت را از مردم گرفته‌اند و بجایش حقارت، اسارت، نابودی و دربدری را نصیب مردم کرده‌اند، روزانه کودکان بیشتری از این مملکت را به زباله گردی و دختران بسیاری را به تن فروشی و مردان زیادی را به گدایی و کارتنخوابی کشانده و می‌کشانند. حتی در مهاجرت نخبه‌ها هم همین سیستم زاینده متروپل است که بانی و باعث فراری دادن به نخبه‌ها بوده‌اند. همین سیستمی که جیره خواران آن با وقاحت در چشم مردم نگاه کردند و گفتند هر کسی که دوست ندارد از این مملکت برود و ندانستند که اگر کشوری از نخبه‌ها خالی شود انگار زمین را از آب زیرزمینی و آبهای جاری در دل خود خالی می‌کنی و سرنوشت آن خاک جز فرو نشست و نابودی سرانجامی نخواهد داشت. و همین متروپلها نتیجه آن نادانی ها و جهل‌های بود که تمامی ندارد. متروپل آبادان فقط یک نمونه کوچک از نتیجه آن سیستم و نوع حکمرانی بود. کی از خواب غفلت می‌خواهیم بیدار شویم و دست‌های سازنده متروپل‌ها را قطع و سیستم و تفکر و نوع نگاه جریان بوجود آورنده متروپل‌ها را اصلاح کنیم و بانیان این اوضاع را با رشادت به دادگاه عدل مردمی بکشیم و نور عدالت، محبت، شرافت و احترام را در این مرزبوم جاری کنیم؟ الله اعلم

گام های ساده‌ی صعود و سقوط یک تمدن

در یک جامعه باید به چند نهاد یا شاخص برای رسیدن به توسعه و رشد توجه کرد؛1- خانواده به عنوان کوچکترین و البته مهمترین نهاد یک جامعه و تمدن که به عبارتی ستونهای یک جامعه روی آن استوار می‌گردد 2- آموزش و پرورش که ارکان اصلی رشد جامعه به آن وابسته است و می توان به جرات گفت که بدون وجود آموزش ستونهای یک جامعه  که همان خانواده و جمعیت هستند از استحکام و مقاومت چندانی برخوردار نخواهد بود 3- فرهنگ و الگوهای فرهنگی یک جامعه.

همانطور که عرض کردم توجه ویژه به چند نهاد و شاخص که در بالا شرح آنها رفت  می‌تواند در استیلای یک جامعه نقش عمده‌ای داشته باشد و در مقابل برای نابودی یک تمدن و کشور و عقب نگه داشتن آن جامعه فقط کافی است یکی از این نهادها و شاخص‌ها را ضعیف و یا نابود کنیم، آن جامعه بتدریج رو به زوال و حقارت خواهد‌ افتاد و دیگر یک جامعه توسعه‌یافته و یا در حال توسعه‌ای نخواهد بود. نهاد و ستون اصلی جامعه که همان خانواده است به اعتبار  اعضای آن خانواده قوت می‌گیرد و مهمترین عضو این خانواده هم مادر آن خانواده است که هم نقش تربیتی پر رنگی دارد و هم در آرامش روانی نسل آینده نقش عمده‌ای ایفا میکند. ما اگر جایگاه مادر و در اصل جایگاه زن و دختران که مادران آینده یک جامعه هستند را در یک جامعه تضعیف کنیم و به آنها بی‌احترامی و به انواع طرق آرامش و امنیت روانی و جسمی آنها را سلب کنیم  یعنی  یکی از ارکان مهم نهاد خانواده را تضعیف میکنیم که به حتم به تضعیف خانواده خواهد انجامید. حالا اینجا به نقش دیگر اعضای خانواده و مباحث اقتصادی تاثیر گذار بر تحکیم خانواده و موارد دیگر نمی‌خواهم اشاره کنم که آنها و عوامل متعدد دیگری نیز در دوام و ارتقاء جایگاه و کیفیت خانواده نقش ایفا میکنند ولی خود زن فی‌النفسه نقش عمده ای درجامعه و پیشرفت آن دارد و به عبارتی می‌گویند اگر می‌خواهی بدانی یک خانواده و یا در مقیاس بزرگتر، جامعه‌ای توسعه یافته محسوب می‌شود و یا پیشرفته است به جایگاه زن در آن جامعه بنگرید . اگر زن دارای حرمت و منزلت است بدانید آن جامعه، جامعه‌ای خوشبخت و رو به توسعه است. بعد از خانواده نقش آموزش را از عوامل مورد توجه در یک جامعه عنوان کردیم و جایگاه معلمان و اساتید و اندیشمندان  بعنوان مجریان اصلی آموزش  در تجسم یک جامعه رو به توسعه   نقش ویژه ای در این بین  دارد. در یک جامعه توسعه یافته به معلم و اساتید و دانشمندان و فرهیختگان احترام می گذارند و به آنها اجر می‌نهند. عامل و شاخص سوم توجه به فرهنگ و الگوهای مرتبط با آن در یک جامعه است.  یک جامعه رو به رشد به الگوهای فرهنگی و اساطیری خود  توجه دارد و به آنها ارزش قائل می شود و به عوامل تاثیر گذار بر فرهنگ از جمله به آئین های فرهنگی و سنتی در چنین جوامعی اهمیت ویژهای قائل می شوند و به بهترین وجه اجرا و از آن پاسداری میکنند. به شخصیت ها و چهره‌های فرهنگی، تاریخی، علمی و باستانی و همچنین نمادهای مرتبط با آنها، بخصوص نمادهای باستانی و تاریخی خود افتخار و به آنها احترام میگذارند. اگر می‌خواهیم بدانیم ایران عزیز ما در کدام مسیر قرار دارد و آیا رو به توسعه است و می‌توان امیدوار به آینده بود یا نه؟ باید ببینم جایگاه هرکدام از این نهاد‌ها و شاخص‌ها در چه وضعیتی هستند. آیا زن و خانواده در ایران جایگاه مناسبی دارد؟ معلم و استاد دانشگاه و فرهیختگان و نخبگان ما در کجای این جامعه قرار گرفته‌اند؟ و در نگهداری و پاسداشت آئین‌ها و اماکن فرهنگی و تاریخی و الگوهای  علمی و فرهنگی چقدر کوشش میکنیم؟ قضاوت با خودتان... آنرا که عیان است چه حاجت به بیان است.

بحرانی بنام خود روشنفکر پنداری

پرسش این است که چرا روشنفکران ما از دوره قاجار گرفته تا کنون و از طالبوف و تقی زاده گرفته تا دکتر شریعتی و تا چهره‌های کنونیِ مدعی روشنفکری قادر نبوده‌اند قدرت سیاسی را کنترل و جامعه را در ریل سعادت بیاندازند. به نظر من یکی از دلایلش می‌تواند این باشد که جریان روشنفکری در جایگاه و محل درستی نایستاده است و منطق بازی را تا به کنون درک نکرده است و نمی‌داند نگاهش را باید به کدام بخش از جامعه معطوف کند و در همه این سالها سر قبری اشک ریخته و نالیده که آن قبر خالی بوده است. جریان روشنفکری از 150 سال پیش تا کنون گمان می‌کرده و در توهم آن بوده است که بحران را شناخته و راه کارش را به جامعه ارائه داده است و اگر به نتیجه نرسیده قدرت سیاسی است که نتوانسته کارش را درست انجام دهد. در همه این سالها نمی‌دانم چرا روشنفکران امیدوار بوده و هستند که بایستی قدرت سیاسی در مسیری که آنها نشان می‌دهند حرکت کند؟ چرا تا بحال به این نکته نیاندیشیده‌اند که اشکال در کجاست که نتوانسته‌اند قدرت سیاسی را مجبور به حرکت در مسیر خودشان بکنند. چرا وقتی سیاستمداران با موج روشنفکران به مقصد می‌رسند شروع می‌کنند به بریدن صدای همان روشنفکرانی که تا رسیدن به هدف پشت سخنان زیبای آنها پنهان شده بودند. این هست که باید گفت جریان روشنفکری در کشور ما خود بخشی از بحران است. و اصلاح اول باید از درون خود جریان روشنفکری شروع شود و روشنفکر شناسی و راه و سیاق آن لازمه خروج از بحرانی به نام خود روشنفکر پنداری جهان سومی خواهد بود

سقوط یک تمدن

می توان امروز به جرات گفت که جامعه ایران به لحاظ اخلاقی و زیست اخلاقی  افول کرده و در حال سقوط  است.

اعتراض

"اعتراض وظیفه و حق مردم است". اعتراض در ادبیات دینی و مذهبی همان "نهی از منکر" است  و همانطور که امر به معروف را می ستاییم بهمان اندازه نهی از منکر نیز باید مورد پذیرش قرار گیرد ولی همانطور که اصرار داریم امر به معروف از طریق راه درست انجام شود باید نهی از منکر نیز از همان  قانون تبعیت کند .در روزهای اخیر اعتراضات با آشوب و اسیب به اماکن عمومی و مورد حمله قرار گرفتن تعدای از شهروندان همراه بود که این رفتار بدوی مورد پذیرش هیچکس نبوده و نیست و مردمی که اعتراض را وظیفه خود می دانند و حق را مطالبه میکنند از آن مبرا هستند ولی این اتفاقات نشان از تلمبار شدن عقده های در درون جامعه است که درصد ی از مردم با آن درگیر می باشند نارضایتی های انباشته ای که به یک جرقه بند است تا شعله ور شود و آتش خشمی که تر و خشک را با هم می سوزاند. دشمن نیز از همین نقطه ورود پیدا میکند و در این آتش می دمد تا شعله ور شود. باید قبول کنیم که مردم از  تبعیض و بی عدالتی  اقتصادی و سیاسی، سوء مدیریت ها، حیف و میل ها، بیکاری، سیاست های یک بام و دو هوا، و ... خشمگین هستند.

خاطره گویی آن شیخ

بعضی از آقایان که روزگاری خود بر مسند حکومتی تکیه زده بودند و امروزه چرخ روزگار پای آنها را از آن عرش  حکومتی به روی  فرش خاکی کشانده است تازه یاد خاطراتشان افتاده اند،می خواهم به آن شیخ  که وجودش برای ما عزیز است و یکی از حق گویان اینروزهای کمیابی انسانهای شجاع است و گفتن خاطره اش بر صدر اخبار مجازی نشسته است بگویم که  شیخ شما را چه شده است؟  می خواهم بپرسم که  چرا مشایخ بزرگ سیاسی آنگاه که از لذت در اوج بودن محروم می شوند یاد خاطرات شان می افتند؟ سئوال من و خیلی از مردم هم ممکن است همین باشد که چرا آن زمان که بر صندلی ریاست نشسته بودند و به مردم خدمت می کردند خاطرات یادشان نمی آمد؟

چه سود از خاطره گفتن  و نامه نوشتن در این بلبشو بازار  و وسط جنگل آتش گرفته از بی تدبیری ،

در عجبم از آنهایی که از خاطرات شیخ سر ذوق آمده اند و فریاد می زنند آری او درست می گوید . انگار چیز جدیدی کشف  یا اختراع شده است . تاریخ ما نشان داده است که  همیشه این چنین بوده ایم، همیشه وقتی کار از کار می گذرد و هزینه اصلاح  به عرش می رسد  بفکر چاره می افتیم ، وقتی اوضاع بهم می خورد و آش شور می شود  کاسه چه کنم چه کنم دست می گیریم . آنموقع که پایمان روی زمین بند نبود و می چرخیدیم و می چرخاندیم و صدای اندرز بزرگان را خرد میشمردیم و آنها را به پوزخند و گاهی به شماتت و حصر  از خود می راندیم باید بفکر زمستانمان بودیم . اگر بموقع به دلسوزانی که بسیارشان الان زیر خاک اند و یا گوشه زندان ، رجوع می کردیم الان روزگارمان چنین نبود  و نیازی به خاطره گویی نداشتیم هرچند می دانیم که خاطره گویی و یادآوری و نهیب زدن و نقد به ذاته بد نیست  و خیلی هم خوب است ،فقط  مکان و بوقت گفتنش می تواند  اثرش را بگذارد و جلوی بسیاری از مسائل و کژی ها و مشکلات را بگیرد.

گفتگو

بعضی ها همه راههای منتهی به اصلاح را بسته می دانند و با این تفکر راه گفتگو با خود را نیز مسدود می کنند. در روزگار ما  آیا گفتگو ممکن است؟ بی شک ، آری، منتها با رعایت شروطی ، شرط اول آنست که  افراطی گری ، کینه ورزی و گفتارهای ضد فلان و ضد بهمان را کنار بگذاریم و بدانیم که  گفتارهای بی بهره از استدلال محکم ، چاره ای جز  لعن و نفرین و پرخاش ندارند. بپذیریم که راه اصلاح در قالب گفتگوی انسان با خود و دیگری صورت می گیرد و نه در شکل عملی انقلابی که هدف آن واژگون کردن قدرت است. بپذیریم معضل اصلی ، معضل معرفت شناختی است هر چند قطعاً پیامدهای اجتماعی و سیاسی نیز خواهد داشت. بپذیریم این گفتگوها در سطح افقی امکان پذیر است . باید به امکانات درونی تکیه کرد و بر اساس نقاط مشترک گفتگو را آغاز نمود.

تدبیر و امید به گِل نشست

تدبیری که فقط به گفتار  و کنایه بسنده کند و امیدی که چراغ آن  با عطسه ای خاموش گردد می خواهیم صد سال سیاه نباشد. این به اصطلاح تدبیر و امید از نوع اصلاح طلبی دیگر قادر به نجات این جسم و جسد بی رمق از این همه عفونت های مزمن و واگیر دار نخواهد بود. روشنفکران و شیوخ اصلاح طلبی که سالیانی مردم را به نشان دادن درب باغ سبزی معطل خود کردند  آن دست بیضایی که مردم می پنداشتند نبودند تا این کالبد گندیده که عن قریب متلاشی خواهد شد را آب حیات دوباره ای بنوشانند.

خودمختاری در اندیشیدن

توسعه چیزی نیست جز تحولات نهادی و تحولات نهادی نیز میسر نمی گردد جز با ارتقاء آموزه های اجتماعی وبه بیان دیگر تحولات نهادی حاصل یادگیری اجتماعی است و همین است که کشورهای درحال توسعه و یا توسعه یافته اهتمام جدی دارند بر یادگیری اجتماعی . روشنفکران ما باید تحول اجتماعی را جدی بگیرند و تمام هم و غمشان را بر آگاهی بخشیدن به جامعه قرار دهند.بهبود فرهنگ اجتماعی و درک درست معنی آزادی که از معیارهای اخلاقی پیروی کند جز یادگیری اجتماعی  میسر نخواهد شد وتمام این تحولات در فضایی اتفاق می افتد که آزادی اکسیژن آن باشد و انسانها از آزادی در تعقل ،خرد و  آزادی در انتخاب  بهره ببرند. خردی که خود مختاری اش را از کف بدهد ابزاری می شود در خدمت نا انسانی و گروه های خاص  در جامعه، خردی که خود مختار نباشد و آزادانه نیاندیشد ابزاری می شود در تحمیق جامعه و آن است که دیکتاتورها در جوامع جهان سوم، آزادی در اندیشه را محدود می کنند و در خدمت خود میگیرند و شان انسانی را میشکنند و از آن برای خود سلاحی در جهت  سرکوب و  شتاب دادن به روند سقوط به وحشیگیری سوء استفاده میکنند. برای رشد و  بالندگی انسان،خداوند قدرت و نعمت تفکر  و تعقل را قرار داده است و ارزش تفکر را چندین برابر والاتر از عبادت ِخود دانسته است.   مگر  تعقل و تفکر در فضای اجبار معنی پیدا میکند؟ تفکر و خرد  و در نتیجه انتخاب  زمانی بخود رنگ ارزش میگیرد که در استقلال و آزادی شکل گرفته باشد و نوید پاداش نیز به دلیل آزادی اندیشه و انتخاب است که داده می شود والا در اجبار هیچ چیز ارزشمند  و در خور پاداش نخواهد بود . بر همین اساس است که دیکتاتوری و خفقان و اجبار مذموم قرار می گیرد، زیرا دیکتاتور با خرد و آزادی مقابله میکند و آنرا به بند میکشد و سعی دارد آنرا به خدمت خود درآورد. برای خالی شدن فضا از خود کامگی و دیکتاتوری باید افرادی که از آزادی فکر و اندیشه برخوردارند  بخود جرات دهند و تولید محتوا کنند  و به نقد حاکمان و حکومتها  مبادرت کنند و چراغ تحولات اجتماعی و یادگیری اجتماعی را  روشن نمایند.گذر از قرون وسطا به عصر رنسانس توسط روشنگران و نخبه های آغاز گردید که بخود جرات دادند و خارج از جو و هوای موجود اندیشیدند و از چارچوب متعارف و حرفها و اصول ثابت خارج گردیدند و خود مختارانه خرد خود را بکار گرفتند و حرفهای نو و جدیدی زدند و همان شد که بتدریج جامعه نیز از غبار تاریک بی خردی  خارج گردید و توانست زنجیرهای جهل را پاره نماید . خردی که از محتوی تهی شده باشد خودش را ویران میکند همان چیزی که قرنها تاریکی را بوجود آورد و اندیشمندان بسیاری را به کام مرگ و حبس کشاند.چیزی که جامعه ما نیاز دارد هوای تازه تفکر و خرد است تا بتواند جامعه را از ایستایی نجات داده و بسوی آگاهی، شفاف شدن  و پویایی هدایت کند.

فیلتر تلگرام

آهای فیلترچیا...

آهای شماهای که تنها بلدیید فیلتر کنید، خواهشاً قبل از فیلتر تلگرام بیایید فقر را فیلتر کنید. بیکاری را فیلتر کنید. کار کودکان را فیلتر کنید، زندان و انفرادی را فیلتر کنید

مردی کنید اعتیاد را  هم فیلتر کنید.

رشوه ، رانت و اختلاس را فیلتر کنید. اگر تونستید ظلم و بی عدالتی را هم در کنار اینها  فیلتر کنید.

شماها که همه اش دنبال محدودیت و فیلتر هستید اول بیایین اینها رو فیلتر کنید . مطمئن باشید دنیا قشنگتر و زیباتر خواهد شد . ما هم قول میدیم دیگه از تلگرام استفاده نکنیم .

سنگ قبر  میرزا حسن رشدیه

در ایام تعطیلات نوروز فرصتی بدست آمد که برای دومین بار به" قبرستان نو" در شهر قم بروم و  بر مزار بزرگانی از جمله میرزا حسن رشدیه که قبلاً در مطلبی در مورخ چهاردهم تیر 1396 شرحی بر زندگی و وضعیت تاسف بار مزار و گمنامی ایشان در همین وبلاگ  رفته بود، به رسم ادب حاضر شوم که در کمال خرسندی مشاهد کردم به همت جمعی از دبیران مطالعات اجتماعی قم سنگ قبر این شخصیت بزرگ تعویض شده است . در سنگ قبر جدید تصویر بنیان گذار مدارس نوین ایران در بالای آن نقش بسته است و شعری از نیما یوشیج نیز در انتهای آن به چشم می خورد با این مضمون:

یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد

اعتصام، یوسف

حسن رشدیه قوتم می بخشد

راه می اندازد و اجاق کهن سرد سرایم گرم می آید از گرمی عالی دمشان

یاد بعضی نفرات رزق روحم شده است وقت هر دلتنگی

سویشان دارم دست

جراتم میبخشد. روشنم می دارد.... 

پیش بینی برای سال 97

اولین مطلب سال 97 را می خواهم با پیش بینی  اوضاع مملکتم در این سال جدید آغاز کنم ولی امیدوارم علی رغم پیش بینی ام ، امورات به خیر و صلاح مردم  و کشورم  اصلاح و بهینه گردد.

 به نظر بنده از نظر موضوعات مطروحه داخلی با توجه به عدم تحرک مسئولان در سر و سامان دادن به اوضاع ، نه تنها وضعیت بهتر نخواهد شد بلکه از هر نظر از جمله اقتصاد بدلیل وجود و نفوذ فساد  و رانت سیستمی و  از نظر سیاسی  بدلیل حرکت با همان دست فرمان قبلی و در مسائل اجتماعی و فرهنگی و محیط زیستی بدلیل انحصار قدرت و تصمیم گیری در دست عده  معدودی که آزمایش پس داده اند و در مقابل هر گونه اصلاح  و نگرش صحیح مقاومت می کنند بدتر از سال 96 خواهد شد و بر عمق دره و گسل  اعتماد بین مردم و حاکمیت خواهد افزود و  نتیجه این مسائل  به نافرمانیهای اجتماعی و سیاسی و گسترش نا آرامی ها و رو در رو شدن مردم با حاکمیت و با همدیگر منتج خواهد شد و  در مقابل ، مسئولان  مثل همیشه بجای اندیشه و یافتن راه حل ها و گفتگو با مردم و و بررسی علل مشکلات به سرکوب بیشتر و گسترده تر و اعمال محدودیتها متوسل شده و این دور باطل چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بین المللی موجب تضعیف نظام و هموار کردن دخالت بیگانگان و برانگیختن طمع آنان را فراهم خواهد ساخت . در سال 97 اگر آمریکا از برجام خارج نشود باز هم  اوضاع بهتر نخواهد شد بلکه به بهانه های دیگر از جمله کنترل و محدودیت برنامه های موشکی، تحریمهای بیشتری را بر کشورمان اعمال خواهند کرد.   برآیند تمام مشکلات داخلی و خارجی، سالی سخت و بحرانی توام با کشمکشها و آشفتگی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را رقم خواهد زد که اگر به این موارد خشکسالی، بحرانهای زیست محیطی، مشکلات صندوقهای بازنشتگی ، بانکها، بیکاری و یارانه نقدی و از همه مهمتر بحران یا فاجعه سوء مدیریتها را هم بیافزایم  باید سال 97  و سالهای بعدی را اوج بحران زدگی کشور بنامیم که البته  لازم به ذکر است که شروع  و علل این مشکلات به سالهای قبل از 97 بر میگردد.همه این  مواردی که گفته شد ناشی از بدبینی و منفی بافی بنده نیست بلکه وضعیت و واقعیتهای مشهود جامعه ما را به این دیدگاه سوق داده است. ناگفته نماند که همه مشکلات با تمام عمق و وضعیت ناجور آن قابل حل هستند و آن هم فقط و فقط با همبستگی ملی و اصلاحات اجتماعی ، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی واقعی نه شعاری  و رفع انحصار قدرت و ایجاد شفافیت  قابل حل و رفع می باشد و تا مسائل پیچیده تر و بغرنجتر و آشفته تر  از این نشده است باید اندیشه ای کرد.  خطر جدی ست.

خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار

هزار چرای بی جواب

چرا خشم، نفرت و کینه سرا پای وجود کشور و مردمش را گرفته است؟ کدام کشور تا به حال آنقدر  در مقابل ملتش ایستاده و کوچکترین اعتراضشان را بر نمی تابد؟ کدام کشور نخبگانش را از جامعه مثل اینجا فراری داده ؟چرا هیچکس تحمل دیگری را ندارد؟  راست و چپ، اصلاح طلب و اصولگرا، هنرمند و ورزشکارا حیثیت هم را برده و میبرند. احترام و عِرق ملی به این آب و خاک جایش را به  اختلاس، فساد و از بین بردن سرمایه ها و تخریب محیط زیست  و آلوده کردن آن سپرده است، دختران و زنان این مملکت را به بدترین روشها تحقیر میکنیم . تحمل عقاید و نظرات مخالف را نداریم،  این کشور به کجا می رود و تا کی این بی در و پیکر بودن ادامه خواهد یافت؟ مردم  بخدا همانی هستند که در 8 سال جنگیدند و خون و عزیزانشان را داده اند و بعد از جنگ  هم پای این مملکت و حفظ آن ایستادند و ایستاده اند . این جوانهای معترض امروزی از نسل همان رزمندگان 8 سال جنگ و مردم غیوری هستند که در سال 57 به خیابانها آمدند و دنبال عزت و احترام، سربلندی و آزادی  بودند . حالا چی شده است که با جوانها اینطور برخورد میکنیم  و لحظه ای به پای صحبت و درد دلشان نمی نشینیم ؟ چی شده است که حوصله مردم را نداریم و آنها را غریبه می دانیم  ؟ چرا اینقدر به مردم خودمان بی توجه شده ایم؟ چرا باید بعد از این همه مدت  عده ای در مناطق زلزله زده در چادر و با آن اوضاع دردناک  شب و روز بگذرانند؟ چرا باید کارتن خواب داشته باشیم؟ چرا باید بخشی از کودکانمان بجای آنکه در مدرسه و در کلاس درس باشند، در سطل زباله ها دنبال ضایعات بگردند؟ مگر اینها فرزندان این کشور نیستند؟چرا دیگر همدیگر را دوست نداریم؟  و هزاران چرای دیگر.....  سرنوشت این مملکت را بکجا می بریم؟

فاجعه ای بنام کارمندان و مسئولان دو تابعیتی در دولت

در ماده 989 قانون مدنی به صراحت آمده است؛ هر تبعه ایرانی که بدون رعایت مقررات قانونی بعد از تاریخ ۱۲۸۰ شمسی تابعیت خارجی تحصیل کرده باشد تبعیت خارجی او، کأن لم یکن بوده و تبعه‌ ایران شناخته می‌شود ولی در عین حال کلیه‌ اموال غیرمنقوله‌ او با نظارت مدعی‌العموم محل به فروش رسیده و پس از وضع مخارج فروش، قیمت آن به او داده خواهد شد و به علاوه از اشتغال به وزارت و معاونت وزارت و عضویت مجالس مقننه و انجمن‌های ایالتی و ولایتی و بلدی و هر گونه مشاغل دولتی محروم خواهد بود.

اصلاً چه معنی دارد کسی که تابعیت کشور دیگری بغیر از ایران را هم دارد در مشاغل و مناصب حکومتی و دولتی بکار گرفته شود. مگر نه این است که او به احتمال خیلی زیاد با کوچکترین تغییر و اتفاقی به کشور دوم خود که بمراتب توسعه یافته تر و برای گذران زندگی راحت تر و دارای امکانات بیشتری هست خواهد رفت. نمونه بارز آقای خاوری که اگر دو تابعیتی نبود مگر می توانست به این راحتی پول مملکت را بردارد و برود کانادا و آنجا فعالیت اقتصادی راه بیاندازد و با پول این مردم مظلوم خوش بگذراند؟ حالا استثناعاتی هم داریم که باید در چهارچوب قانون و در راستای پیشرفت مملکت  از توانایی آنها بهره برد ولی در کلیت باید پذیرفت که اگر کسی بداند که موقتاً در این کشور ساکن است دلش برای آینده این مملکت آنطور که لازم است خواهد سوخت؟ قلبش برای محیط زیست، ولنگاری سیستم آموزشی و آینده فرزندان اینجا خواهد تپید؟ آنکس که تمام خانواده اش بیرون از این سرزمین دارند زندگی میکنند و فرزندانش در سیستم آموزشی کشورهای توسعه یافته مشغول تحصیل هستند چه غمی برای سرنوشت کودکان اینجا دارد؟ آیا او این کشور را فقط برای کسب پول بیشتر و انتقال آن به کشور دوم خود برای روبراه کردن آسایش و زندگی بهتر برای  آینده خود نمی بیند؟ آیا این موضوع زمینه فساد، رشوه و هزاران بی وجدانی و خیانت دیگر را محیا نمی کند؟ در حال حاضر بسیاری از معاونین وزرا و مدیران دولتی  و حتی کارمندان معمولی دولت  تابعیت دوم دارند و خانواده بسیاری از این مقامات در کشور ایران زندگی نمی کنند و دراصل این مقامات محترم نیز منتظر هستند تا دوران ریاستشان بپایان برسد و یا دوران بازنشتگی شان فرا برسد تا رخت از این مملکت بر بندند.  اگر بدانم فردا در این مملکت نخواهم ماند  آیا دلمان برای منابع طبیعی این آب و خاک خواهد سوخت؟  دو تابعیتی ها  مختارند هر جا می خواهند مشغول شوند ولی نه در جایگاه تصمیم سازی و برنامه ریزی برای آینده این مملکت.قحط الرجال نیست و کمبود مفاد قانونی  هم نداریم بلکه در اجرا و تفسیر آنها کوتاهی میکنیم و مملکت را در سراشیبی سقوط قرار می دهیم .

اصل و فرع

 ماهیت دشمن ایجاب می کند که از آب گل آلود ماهی بگیرد و غیر از این هم چیز دیگری نمی توان تصور کرد . ولی موضوعی که اینجا مطرح است آن است که مقصران اصلی گل آلود کردن آب چه کسانی هستند؟خودمان ، مسئولین  یا عوامل خارجی؟ چرا هر موضوع و مشکلی پیش می آید بجای پرداخت ریشه ای به آن سریع حواشی را می چسبیم و شروع میکنیم به سناریو نوشتن، در یک جامعه سالم و البته طبیعی هنگام مواجهه با مشکل ،همه توش و توان مردم و حکومت صرف مباحثه، عارضه یابی، پیدا کردن راه حل و تمرکز عملیاتی بر روی برون رفت از مشکل و نهایتاً رفع آن مشکل میگردد. ولی در ایران اما، آنچه درباره مشکلات اصلی بیان می شود، در حد شعار و فرافکنی و خالی نبودن عریضه است و در مقابل، حواشی چنان مهم  و پررنگ می شوند که نه تنها به مسأله اصلی کشور بدل می شوند که به اجرا هم می رسند! و هزینه ای بر هزینه های کشور اضافه میکنند. حضرت علی (ع) یکی از آفتهای حکومتها را ضایع کردن امور اصلی و پرداختن به امور  فرعی می داند همان معضلی که متاسفانه برای برخورد با هر مشکلی و پیشامدی مسئولان در پیش میگیرند. آیا تعمدی در این رویه هست یا نیست خدا می داند ولی چیزی که می دانیم آن است که بجای صرف انرژی مردم و جامعه برای توسعه و امور اصلی کشور، در مسائل کم اهمیتر و حواشی صرف می شود. 

 

جُرم

به جرمی آلوده شده ایم که  حاوی دیگر جرم هاست، جرمی است که نیازی به گفتن و نوشتن ندارد  ، اگر نگوییم و ننویسیم باز هم مرتکب آن شده ایم . جرمی که ممکن است در سکوت اتفاق بیافتد اما نمی توان برای همیشه مکتوم و مخفی نگه اش داشت. دیر یا زود خود را  نشان خواهد داد  و  آن وقت است که دیگر نمی توان جلوی وقوع و گسترش اش  را گرفت .نام آن جرم "اندیشه"  است

ماه مهر

اول مهر ، اول خلقت است، اول شروع پرواز است ، اول سرنوشت یک ملت است، اول اقتدار، اول دمکراسی، اول آزادی و ....

ماه مهر آغاز کشت و کار در مزرعه وجود کودکان این سرزمین است . اگر در دلشان مهر کاشته شودسرنوشت یک ملت مهر آگین خواهد شد. اگر به آنها زندگی کردن را یاد بدهند، به آنها مدارا کردن، صبر کردن گذشت، دوستی با طبیعت، لذت بردن از برگ درختان، دویدن و بازی کردن، تخیل کردن، رقصیدن و شاد بودن ، راست گفتن و راست بودن را بیاموزند، آینده مملکت  و ملت رو به روشنایی و سعادت  و سربلندی خواهد بود.  سرنوشت ملتها از مهر آغاز می شود و با آغاز مهر شکل می گیرد.

هیچ چیز سر جای خودش نیست

اگر  یک روز صبح تصمیم بگیریم سر خودمان را از لاک بیرون بکشیم و کمی موشکافانه تر و با دقت بیشتری  به اخبار سیاسی و اجتماعی و حوادث کشور و یا صحبت های بزرگان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی گوش دهیم و یا به رفتار و آمدو شدِ مردم و برخوردهای آنها با هم و با مسائل روز جامعه  نظری بیاندازیم متوجه خواهیم شد که هیچ چیزی سر جای خودش نیست.

دوم خرداد

دوم خرداد برای من از زمانی که چشم به  اولین بهار زندگیم در این جهان گشودم با معنی و ماندگار شد. قبل از سال 1376 ، دوم خرداد برای من فقط یک  تاریخ در شناسنامه ام ، یک روز خاص و یک یادآوری  و شروع یک فصل جدید از دفتر زندگی ام بود که فقط به خودم اختصاص داشت ولی از دوم خرداد سال 76 یک دوم خرداد دیگری در زندگی ام معنی پیدا کرد . از آن سال تا کنون که بیستمین سال  تولد دوم خرداد در تاریخ ایران است ، هرسال با فرا رسیدن این روز دو تولد را جشن می گیرم،  45 سال  از اولین دوم خرداد زندگیم می گذرد ولی 20 سال است که حرکت را با یک معنی جدید آغاز کرده ام و آغاز کرده ایم و هنوز هم در راهیم و در این مسیر بسیار آموختیم و مردم ایران بسیار آموختند. راه دوم خرداد راهی ست که از دمکراسی می گذرد و ادامه همان راهی است که که از حدود 110 سال پیش در تاریخ ایران آغاز شد .

من دوم خرداد را دوست دارم و  خوشحالم که دومی خردادی ترین آدم این راه هستم .

ترس از تکرار

بعد از تکرار پیروزی آقای روحانی در انتخابات 96 ،به نظر می رسد همان مدل انتخابات مجلس شورای اسلامی94 برای شورای شهر هم تکرار شود و تمامی لیست امید به شورای شهر تهران راه پیدا کند، ولی من با همه این اتفاقات چند ساله  که تاثیر گذاری پیام بزرگان بر مردم  تکرار می گردد و نشان می دهد  که بیشتر مردم به حرف چه کسی عمل می کنند ، برای بزرگان اصلاحات می ترسم . خدا آنها را از گزند بدخواهان دور نگه دارد.

تبریک برای پیروزی مردم

تبریک و شاد باش به تمام هم وطنان عزیز که باید گفت: برنده  اصلی انتخابات  29 اردیبهشت 96 ، مردم خوب و آگاه  ایران زمین هستند که نشان دادند برای ساختن ایران با عشق، آگاهی و تدبیر قدم در راه سبز شکفتن نهاده اند.

برنده انتخابات 96

 

رای آوری هر جناح یا نامزدی در انتخابات ناشی از دو دسته از عملکردها می تواند باشد، اول ارائه برنامه های دقیق ، خوب و قابل قبول  و بخش دوم نیز به عملکرد نادرست طرف مقابل و رقیب انتخاباتی  بستگی دارد.  البته تمام این موارد در یک فضای پر از آرامش و اطمینان محقق می شود و در فضای فعلی ایران و  با توجه به مسائل مطرح شده در مناظرات و تبلیغات نامزدها ، به نظر می رسد جناحِ رقیبِ دولت فعلی قادر نبوده است برنامه مشخص و محکم و قابل قبولی تا کنون   ارائه دهد و برنامه ها و شعارهای تبلیغاتی آنها نیز مورد قبول و پذیرش عقلا و جامعه قرار نگرفته است و در مناظرات نیز با تمام تلاشی که کردند ولی نتوانستند  برنده مناظرات باشند ، رقبای دولت فعلی سعی کردند  با زیر سئوال بردن اقدامات دولت و بزرگ کردن ضعف های موجود و مطرح کردن بعضی از موارد به اصطلاح فساد و استفاده از رانت ، بازی را در دست خود بگیرند و رقیب را در گوشه رینگ غافلگیر نمایند ولی خود در این فضا گرفتار شده و آچمز شدند که البته عامل اصلی شکل گیری این فضای تند  و پر تنش بخصوص در مناظره سوم ، خود آنها بودند و در نتیجه   مناظره را واگذار کردند . با این اتفاقات به نظر می رسد  آنها مدل عارف و روحانی در انتخابات 96 را خواهند آزمود و برای اجرای این مدل باید یکی از نامزدهای اصلی خود را برای رفتن مجاب نمایند که به احتمال شهردار محترم تهران چاره ای جزء کنارگیری از رقابتها نخواهد داشت ولی می دانم که موضوع انتخابات و استراتژی های اتخاذ شده از طرف جناح های رقیب  پیچیده تر از آن است که من تصور میکنم و فضا هم با سال 92 متفاوت هست ولیکن باید منتظر بود و در هفته آخر تحولات و رویه ها را نظاره کرد .  می توان گفت که اگر همین امروز رای گیری انجام گردد به نظر بنده  انتخابات در همان دور اول بنفع دولت فعلی تمام خواهد شد. پیش بینی من این است که روحانی برنده انتخابات سال 96 خواهد بود. ولی چون مردم ایران همیشه شگفتی ساز بوده اند باید صبر کرد و نتیجه را دید.

دروغ

تا هنگامی که دروغ  گفتن هزینه ای نداشته باشد و حتی  بعکس منفعت  برای دروغگو به بار آورد نه تنها دروغ از میان نخواهد رفت بلکه روز بروز گسترده تر  نیز خواهد شد. در همین مناظرات تلویزونی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در چندین نوبت همدیگر را متهم به دروغ و بیان غیر واقع ها در مورد هم  نمودند.  و این یعنی گریستن به حال فرهنگ  جامعه ای که  اگر اغراق نباشد ، بیش از بسیاری از جوامع به  راستگویی و گزاره های اخلاقی  در آن توصیه می شود . ولی  آنچه به نظر می رسد این است که واجب ترین و ضروری ترین مصوبه ای که باید در مجلس به  فوریت فرای توصیه های اخلاقی  که آن هم جایگاه خود را دارد تصویب شود  لایحه مجازات برای دروغگویان است، اگر چنین چیزی به تصویب برسد و اجرایی گردد ، دَرِ خیلی از رسانه ها خود بخود تخته خواهد شد و خیلی از مسئولان و مطبوعات تغییر رویه خواهند داد  و راستگویی در بین مسئولان و همچنین مردم رواج خواهد داشت زیرا هر دروغ می تواند منجر به خسارات مالی برای دروغگو گردد .

دو راهی خردمندی و پوپولیسم

ما فقط چند روز دیگر تا دو راهی  خردمندی  و پوپولیسم فاصله داریم . پوپولیسم وقتی به حرکت در می آید توده را به حرکت وا می دارد ، پوپولیسم فاقد هر گونه شعور و خرد جمعی است، توده را آکنده از غریزه می کند ، آکنده از خشم، تنفر، تهاجم ، بداخلاقی می کند ، رهبران پوپولیسم همه چیز را برای توده آسان، زود و دست یافتنی جلوه می دهند، همه چیز را ساده سازی می کنند، وعده های واهی و گزاره های سر تا پا غلطی را با تاکید به خورد مخاطب می دهند، چشمان واقع بین  را از توده می گیرند و نخبگان، خردمندان و دانشمندان را در شوک فرو برده و زبانشان را قفل میزنند و یا به مهاجرت وا می دارند.میانه ای با علم و دانش بشری ندارند، علم را به سخره می گیرند. پوپولیسم هراس آور است. باید حواسمان را جمع کنیم.

روز معلم

روز معلم و اولین روز مدرسه که میشه همیشه یاد سه  چیز می افتم، اول یاد معلمان دوره تحصیلیم ، آقای خیری زاده، خانم بهرامیان از معلمان دوره ابتدایی ام  در مدرسه محمدیه (شهید چمران فعلی )،  یاد آقای شادروان معلم تجربی دوره راهنمایی و یاد اساتید دوره دبیرستانم استاد قاسمی دبیر ریاضی و هندسه،استاد محمد نیا دبیر شیمی و استاد تحسینی دبیر ادبیات و آقای موحدی  دبیر تربیتی در دبیرستان امام خمینی آن دوره  که نقش های  زیبایی در ذهنم ترسیم کردند و برای همیشه از آنها سپاسگذارم و قدردان زحماتشان هستم و دوم  یاد دوره کودکستان  و فضای شاد آن دوره  در حافظه ام  جولان می دهد که مربوط به  قبل از انقلاب بوده که بعدها  آن کودکستان به زندان تبدیل شد. و سومی  یاد اولین نقاشی که  کشیدم  و اولین آب رنگی که مادرم بابت رنگ کردن همان نقاشی برایم خرید .

معلم های مدرسه ام روزتان مبارک، میدانم که همه معلمانم بازنشسته شده اند و الان در دوره پیری و سالخوردگی بسر می برند و یا دستشان از دنیا کوتاه شده است ولی همیشه در یاد من همان معلم دوره کودکی ، نوجوانی و جوانی ام  هستند. معلم ، معلم است تا روز قیامت

مادر طبیعت صد سالگی ات مبارک

 

دقایقی به همت دوستداران محیط زیست به تماشای سفر قهرمانانه  مادر محیط زیست ایران  و بنيانگذار جمعيت زنان مبارزه با آلودگي محيط زيست ، خانم دکتر مه لقا ملاح در صدمین سال تولدش  نشستیم و در هوای پر از نشاط و صمیمیت حضور ایشان نفس کشیدیم و کیک تولد ایشان را در روز طبیعت و روز زمین پاک بریدیم، فرشته ای دیدم در هیئت یک زن ، یک مادر ، یک کوه استوار ، فرشته ای که  راز طراوت و سرزندگی چشمانش را از انس با طبیعت گرفته بود.با صمیمیت و شادابی مثال زدنی پذیرای ما شدند ،مادر طبیعت ایران از خاطرات خود و ایمانی که به رسالتشان داشتند برای حفظ این آب و خاک  و از جلسات و نامه های که به وزرا  و صاحب منصبان در خصوص اهمیت موضوع محیط زیست  نوشته اند گفتند. در ادامه از ایشان پرسیدیم  که واقعيت دارد شما از حدود 50-60  سال پيش تا كنون هيچ زباله اي از منزل بيرون نگذاشته ايد؟

ایشان با آرامش جواب دادند که تنها چيزي كه از منزل بيرون مي گذارندكاغذ و روزنامه است.

ایشان اضافه کردند که از سالهاي دور ساكن شميران بوده اند و اطرافشان باغهاي بزرگي بوده كه همسايه هايشان در آن حيواناتي همچون  مرغ و خروس و بز نگهداري مي كردند.آن زمان مانده ميوه جات و غذاها را به همسايه ها مي داده اندتا به حیواناتشان  بدهند. برخي ديگر از زباله ها را هم در چاله اي كه در باغ درست كرده بودندمي ريختند  تا تبديل به كود شود. ایشان اضافه کردند که در زمان حاضر هم اینکار شدنی هست و دوستاني دارند كه درآپارتمان زندگي مي كنند اما ياد گرفته اند در بالكن منزلشان كمپوست درست كنند. سطل خاكروبه يا بشكه هاي بزرگ تهيه و زير آن را سوراخ كرده اند . زباله هايي همچون چاي خشك و پوست ميوه را داخل آن مي ريزند. طوري كه شيرابه از زير آن خارج و وارد ظرف ديگري مي شود. زباله هم كود مي شود و آن را به كساني كه نياز دارند مي دهند. به همين راحتي. مهم اين است كه بخواهيم. خانم دکتر ملاح آموزش و فرهنگ سازی را از مهمترین کارها در امر محیط زیست در راستای همگانی کردن دغدغه محیط زیستی برای جامعه دانستند  که امیدوار بودند این امر محقق شود و همه شهروندان در خصوص محیط زیست احساس مسئولیت و وظیفه نمایند.

گنج وجود مادر محیط زیست ایران چنان فضا را دلپذیر کرده بود  که ایمان آوردم که نشاط و بالندگی و انگیزه حرکت در جامعه از وجود چنین افرادی نشات می گیرد این ویژگی همه‌ی مردان و زنان پاک سرشتی است که  ارزشمندترین سالهای زندگی خود را برای آبادانی ملک و ملت خویش مصروف داشته‌اند و ما هستیم که باید قدر این عزیزان را بدانیم و حرمت شان را پاس بداریم .باشد که  داستان زندگی شان را برای آموزش کودکان و نوجوانان این آب و خاک بعنوان قهرمانان ملی ثبت وبازگو شود.

مادر طبیعت صد سالگی ات مبارک

پخش زنده مناظره

هدف از مناظره آشنایی مردم با عمق دیدگاه کاندیداهای ریاست جمهوری است و   عدم پخش زنده مناظره ها  غیر از نامحرم دانستن  مردم  معنی دیگری نداردنمی دهد .اولین  مطلبی که در خصوص این موضوع  فکر شهروندان را به آن سمت سوق می دهد این است که می گویند : می خواهند مناظره ها را سانسور کنند .

باید به مردم حق داد که از خود بپرسند ،اگر بنا به سانسور نيست، لغو پخش زنده براي چيست؟

واقعاً از آقایانی که تصمیم به عدم پخش زنده مناظرات گرفته اند باید پرسید که نگران  چه چيزي هستند؟

  كساني كه در مناظره ها شركت خواهند کرد ، كانديداهاي رياست جمهوري ايران هستند كه  توسط شوراي محترم  نگهبان "صلاحيت آنها احراز گردیده  است".
 اگر اين افراد آنقدر قابل اعتماد هستند كه مي شود قدرت اجرايي كشور را به آنها سپرد، چرا بايد از حرف زدن   آنها  نگران بود و ترسيد؛ اگر هم صلاحيت حرف زدن مستقيم با مردم را ندارند، چگونه براي اداره كشور صلاحيت دارند؟!
یقیناً این موضوع  انعکاس نامطلوبی  از چهره ایران در دنیا خواهد داشت و خوراک تبلیغاتی بیگانگان را فراهم خواهد آورد لذا  بازنگری و اصلاح این مصوبه در راستای شفافیت ، اعتماد سازی و پر شور شدن  انتخابات موثر خواهد بود. امیدوارم این مهم  قبل از آغاز تبلیغات رسمی و برنامه مناظرات اتفاق بیافتد.

مطالبه گری مردم

اگر بخواهم در مورد وظیفه عمومی مردم و مطالبه گری جامعه از مسئولین صحبت کنم ، اولین موضوعی که ممکن است بفکر خطور کند وضعیت اقتصادی و معیشتی خواهد بود ولی  در کنار این موضوعات موضوعات حیاتی دیگری نیز وجود دارد که به یک همت و برنامه ریزی  دقیق نیازمند است مثل مسئله محیط زیست، مسئله فرهنگ و موارد دیگر ولی موضوعی که می خواهم در مورد آن صحبت کنم یکی از ارکان و ستونهای پیشرفت و توسعه یک جامعه هست و می توان به جرات گفت که یکی از مهمترین و اصلی ترین ستونهای ساخت یک جامعه پیشرفته و توسعه یافته بحساب می آید، پرورش و آموزش انسانها در هر جامعه از اولویت برنامه های آن کشور باید محسوب گردد و تجربه و تاریخ نشان داده است ، ملتهای  پیشتاز  بوده  و گوی سبقت را از دیگر کشورها و ملت ها ربوده اند که توانسته باشند پایه های یک سیستم آموزشی خوب و متعالی  را پایه ریزی نمایند ولی متاسفانه نظام آموزشی ایران، بیش از آن که به پرورش انسان های توانمند برای آینده کشور بینجامد، در حال بازتولید وضع موجود است و این، معنایی جز عقب رفت مستمر در رقابت با جهان ندارد.
با این حال و به هزاران هزار تأسف و دردمندی باید گفت که هیچ همتی برای اصلاح نظام آموزشی دیده نمی شود و کودکان و نوجوانان ایرانی، روز به روز در این نظام آموزشی ناکارآمد، فرسوده می شوند و تا آخر عمر، زخم های باقی مانده از مدرسه را با خود حمل می کنند.

در این میان، آنچه یک وظیفه عمومی است، مطالبه گری درباره آموزش و پرورش است تا هم مردم و هم مسؤولان متوجه این زیرساختی ترین مسأله کشور شوند چرا که آینده کشور، هرگز آباد و توسعه یافته نخواهد شد مگر با اصلاحات بنیادین و علمی در آموزش و پرورش.

از همین روست که ارائه برنامه نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری درباره آموزش و پرورش  می بایست جزو اولین مطالبه های مردم قرار گیرد.

دهه چهارم زندگی

زندگی بدون هدف،ایده و تخیل بی معنی و گاهی خجالت آور است.  وقتی ایده دارم و هدفی نه گذشته و نه آینده ای هست ، تنها در لحظه ای جاویدان هستم . پیش تر ، درباره خودم   زیاد نمی دانستم و سردرگم بودم و گاهی راه های را که راه من نبود می رفتم و یا گاهی از آن همه تغییر خجل زده می شدم، ولی حالا می دانم که جز این برایم رنج آور است . در دهه چهار زندگی دیگر باید با خودم بیشتر خلوت کنم

 

وقتی شب، صبح نمی شود

بعضی وقتها شب ، صبح نمی شود، مثل همین لحظه که شب گیر کرده است، انگار لقمه ای که مانده باشد توی گلوی آدم و پایین نرود. همین لحظه که وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکنی  هزار تا پنجره ی خسته می بینی  با نور مات ، همین لحظه انگار دستی از میان تاریکی دراز می شود تا تو را با خود ببرد به جرم بیداری

دومین جایزه اسکار آقای اصغر فرهادی

چقدر خوشحال و خرسندم که امروز صبح ، همه ایرانیان سراسر جهان ، بعد از چند وقت که همه خبرها ،برایشان ناراحت کننده بود. با شنیدن خبر دریافت جایزه اسکار آقای اصغر فرهادی با خوشحالی از خواب بیدار می شوند و روز خود را آغاز می کنند. این افتخار بزرگ را به آقای اصغر فرهادی و به همه ایرانیان وطن دوست تبریک می گویم.

شام آخر

یادت نره به  ماهی غذا بدی ، گلدونا را خشکشون نکنی... هربار غذا خوردی ظرفاتو بشور نذار جمع بشه تو سینک، نیمرو درست می‌کنی  روغن کم بریز و یادت نره در مایتابه رو بذار روغن نپره بیرون، آشغالا رو  نذاری بمونه ، حتماً شب بذار بیرون ... هر روز به جعبه اعلانات ساختمان سر بزن ببین قبض نیومده باشه... مواظب خرج کردنت باش... هرروز حداقل یکبارو به ما زنگ بزن، یادت نره... مواظب باش خواب نمونی، به موقع بیدار شو  و برو سر کار، موقع رفتن یادت نره درو قفل کنی ... خدافظ... خدافظ...

وقتی آخرین کلمات در هوا حل شدند ، با حرکت دستِ من پرده اتوبوس را کشیدند و رفتند...

آن شب که نه اما یکهفته بعد درست شب قبل از برگشتنشان ،ظرف‌ها و ماهیتابه‌ها را شستم و با دستمال و اسپری  اجاق را تمیز کردم و کیسه‌های آشغال را از توی سطل‌ درآوردم، زیر سیگاری را خالی کردم توش و سرشان را محکم گره زدم و گذاشتم دم در ، باید فکری برای شام آخرین شبم می‌کردم. چندتا تخم مرغ توی ماهیتابه تازه شسته شده  انداختم و یک پیاز هم پوست کندم  تا با نیمرو بخورم  و گذاشتم روی حرارت ملایم اجاق تا کم کم بپزد ، بعد سرم به دیدن سریال ماجرهای مرداک  گرم  شد متوجه گذشت زمان نشدم، وقتی سراغ ماهیتابه  رفتم که تخم مرغ رنگ عوض کرده بود و مثل گدای سمجی که لنگ رهگذران را می‌چسبد سفت به ته ماهیتابه چسبیده بود  و دوست نداشت ماهیتابه را ترک کند. هرجور بود  تخم مرغ سوخته از ته قابلمه تراشیدم ،برای ساکت کردن سرو صدای شکمم  مجبور شدم نان به  ماست  بزنم و با پیاز بخورم و ظرف‌ها را توی سینک ظرفشویی انداختم. روی میز آشپزخانه پر شده بود از پوست پیاز و سیب‌زمینی و خورده‌های نان و لکه‌های قهوه و چای و آب... انگار نه انگار همین چند ساعت پیش این‌همه وقت صرف تمیز کردن آشپزخانه کرده بودم، هنوز نظافت پذیرایی که این چند روز شده بود محل خورد و خوابم مانده بود . تا فردا قبل از برگشتن خانم و بچه ها باید همه چیز را بحالت اولش برمیگرداندم... رفتم تا آبی به دست و صورتم بزنم...

وحشت مردم

مانده ام که مردم از چه چیزی بیشتر وحشت دارند، من که می گویم مردم بیشتر از هر چیز، از این وحشت دارند که قدم تازه ای بردارند یا حرف تازه ای بزنند.

"داستایفسکی"

نقطه ای که الان ایستاده ایم

انگار همه رسانه ها و مطبوعات با هم برای انتقاد از دولت و اوضاع مملکت مسابقه گذاشته اند و حتی شبکه های مجازی نیز در این مسابقه شرکت دارند . بمباران افکار  مردم با اخبار و مطالب مایوس کننده و اعتراضی ، ذهن و روح مردم  را خسته و  آنها را معترض و  در نتیجه هزینه عادی سازی فضای جامعه را بالا خواهد برد.  این روزها یکی از  بحث های داغ رسانه ها  بی اثر نشان دادن زحمات دولت در خصوص برجام است و برجام را شکست خورده می انگارند ، حالا من به ابعاد سیاسی موضوع کاری ندارم ولی این را هم خوب می دانیم که در  دوره تحریم ها مشکلات  مملکت چندین برابر گردید و تنها اتفاقی را که الان می توانیم متصور شویم این است که برجام این  مانع را برطرف نمود و  لزوماً  هم نباید انتظار داشت مشکلات ما با برجام و برداشته شدن تحریمها حل شود بلکه حل مشکلات را این برجام ممکن کرده است ، مگر مشکلات  ما پیش از تحریم ها به چه شکلی بود ؟ در حال حاضر  فقط حل مشکلات همتی مضاعف میخواهد که همه دوشا دوش هم  و با همدلی برای حل آن گام بردارند  نه آنکه سنگ پیش پای هم بیاندازند و  بذر دلسردی را در جامعه پراکنده و مردم را نا امید کنند ، انصاف آن است که وضعیت فعلی را با وضعیت بدون برجام مقایسه کنیم  و تصور کنیم که اگر برجام نبود الان در چه نقطه ای ایستاده بودیم .   

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی سیاستمدار بزرگ ایران  درگذشت

خدا نگهدار مرد سیاست .... خدا نگهدار

منشور حقوق شهروندی

رونمایی از منشور حقوق شهروندی در تاریخ 29 اذر 95 مثل آن خوابهای شیرین سحر گاهی بود که وقتی هم بیدار می شوی دلت می خواهد دوباره بخوابی تا ادامه و آخرش را هم ببینی ، با این تفاوت که برای این رویای شیرین در بیداری باید صبر حضرت ایوب داشته باشی و زره رستم  تا جاری شدن منشور را از روی کاغذ در بتن جامعه ببینی . هرچند همانطور که در توضیح منشور  هم میتوان مشاهده کرد ، دولت در صدد نبوده است که حقوق جدیدی را برای شهروندان تعریف و تدوین کند ،بلکه این منشور در اصل بازنشر همان حقوقی است که تا کنون تعریف و تصویب شده و چیزی تازه ای ارائه نشده است، البته این یک روی قضیه است و چیزی که در این برهه زمانی می توانیم بگوییم اینست که این منشور می تواند گامی  بلند در مسیر دمکراسی  باشد ، البته بیان این نکته هم ضروری است که ما در درجه اول نیازمند دولت پاسخگو نیستیم ،بلکه نیازمند ملت پرسشگر هستیم ، ملتی که پرسشگری او دولت را پاسخگو خواهد کرد هرچند برای سوق دادن ملت به سمت پرسشگری و همچنین مجاب و مجبور کردن دولت به پاسخگویی خود داستان درازی دارد ولی حقوق من و شما زمانی رعایت خواهد شد که هزینه نقض آن سنگین باشد و این محقق نمی شود جز از طریق سازماندهی و تشکل های مردمی  و نهادهای مدنی ، مردم فاقد رسانه ، فاقد تشکیلات و فاقد توان مدنی و اقتصادی ضعیف تر از آن هست که به چیزی بنام حقوق شهروندی فکر کند چه رسد به اینکه بخواهد مانع نقض و پایمالی حقوق خود گردد. یکی از عوامل تقویت مردم و ارتقای جامعه به چنین سطحی که قادر باشد از حقوق خود دفاع کند، طرح موضوع در گستره عمومی و گسترش آگاهی مردم درباره این حقوق  می باشد . اگر بخواهیم از این منظر به کار دولت روحانی نگاه کنیم . کار دولت را میتوان قابل تقدیر دانست . و امیدواریم که  این منشور   در حد یک رونمایی و یک شعار سیاسی و دوختن جامه ای با نماد "مردمی بودن "برای دولتمردان نشود تا به واسطه این نمایش دو روز بیشتر بر مسند حکومت باقی بمانند .

"خیلی از نخبگان ما  در حال حاضر بخاطر اجرایی نشدن همین حقوق  در حبس،حصر و اعتصاب هستند،  امیدواریم در عمل  با آزادی این نخبگان و محصوران  اعتماد مردم به عملی شدن قول و وعیدها و نوشته های روی کاغذ جلب شده  و شکاف حکومت و مردم بواسطه این منشور کمتر گردد. "

 

موهبت برجام

مگر قرار بود برجام چه موهبتی را نسیب ما بکند ؟ نکند انتظار داشتیم با برجام  در عرض یک شب به کشور پیشرفته و توسعه یافته تبدیل شویم و همه دشمنی ها به دوستی بدل گردد ؟

دولتی در این کشور  یک دوره ای سر کار بود که در دوره 8 ساله عمر خود توانست  بر علیه کشور خودش 7 قطعنامه بگیرد و گره بر روی گره بزند ، بیشتر کشورهها مقابل ما ایستادند، پازل قدرت جهانی بر علیه ما بسته شد و موشک بعضی از کشور ها خاک ما را نشانه رفتند.اقتصاد نیم بندمان داشت از هم می پاشید که دوره آن حکومت به سر آمد و دولت آقای روحانی با رای مردم در این اوضاع زمام امور را بدست گرفت و اولین گام خود را حل مشکل هسته ای و باز کردن گره تحریمها قرار داد و در نتیجه، توافق برجام به تنهایی توانست پازل قدرت  بر علیه ایران را بر هم بزند  و سیاهی لشگری که اسرائیل  با هوچی گری پشت خود جمع کرده بود پراکنده سازد و خیلی اتفاقات دیگر ولی ما قرار نبود با برجام ماهیت آمریکا و اسرائیل را عوض کنیم و دشمنی ها تغییر پیدا کند ، خیلی همت کرده باشیم به 10 سال قبل برگشته ایم،ایران با برجام قدرت بین المللی خود را به رخ جهانیان کشید و قطعنامه های  جهانی بر علیه ایران را بی اثر کرد ولی در عین حال  این توافق نامه بی عیب و نقص نیز نمی باشد. چون هیچ پروژه و توافقی صد درصد درست و بی عیب و نقص نمی تواند باشد. اتحاد و آرامش کنونی این ملت معجزه برجام است.  باید تصور کنیم که اگر این برجام نبود الان ایران در کجا قرار داشت ؟ و اگر افسار این دیوانگی و بلاهت کشیده نمی شد وضعیت کشور الان به چه روزی افتاده بود؟ 

سلیم هم خاموش شد

از کودکی  انس گرفته بودیم با نواهای ماندگار استاد سلیم موذن زاده  ، بحق می توان گفت که ایشان از نوادر روزگار و از چهره‌های کم شمار و ماندگار در سبک و قدرت صدا بودند ، یادشان گرامی  و روحشان شاد

چاقو دسته اش را نمی برد

"خود نظارتی"  از موارد مهم و اخلاقی است که بر اثر آموزش صحیح و فرهنگ غنی بوجود می آید  و در مسائل اخلاقی و دینی اهمیت و جایگاه ویژه ای دارد ولی در مسائل  اداری و سیاسی  میتوان گفت که "خود نظارتی " نسبت به نظارت مدنی و قضایی در فرع  قرار گرفته است . در یک جامعه پویا و سالم ، نظارت سیاسی   بر دوش  مردم و جامعه قرار دارد . در اینطور جوامعی اعتماد  مردم  حرف اول را می زند  زیرا مسئولان و نخبگان چنین جوامعی به اهمیت و نقش اعتماد اجتماعی در توسعه کشور  بخوبی آگاه هستند.  هرگونه نظارت دیگری  بدون نظارت اجتماعی و مردمی اثرات منفی خود را بروز خواهد داد. متاسفانه در جامعه فعلی ما نقش مردم در تصمیم گیری ها ، برنامه ریزی ها وبخصوص در نظارت ، در جایگاه  بسیار ضعیفی قرار دارد و برای همین هم هست که فساد  می تواند جولان بدهد  و کسی هم حریف آن نمی گردد . در جامعه ای که به هر طرف آن  نگاه میکنیم فساد غلیان می کند و آنقدر غده سرطانی فساد،  گسترده و سیستمی شده است که  رنگ جامعه را زرد و بیمار نموده است ، راهی نمانده است جز جراحی تمام عیار سیستم  که آنهم  فقط با نظارت عمومی  و از طریق مردم ، نهادها ،  احزاب ، رسانه ها و مطبوعات آزاد و در کنار آن نظارت حقوقی از طریق قضات و دادگاههای صالح، علنی و مستقل میسر خواهد شد. برای مثال در بحثهای داغ امروزی مثل بحث فساد اخلاقی یکی از قاریان قرآنی مشکل از کجا بوده است ؟ مقصر این بی آبروی ،  متهم  پرونده است  یا شاکیانی که به رسانه ها و شبکه های ماهواری پناه برده اند  و یا دستگاه قضایی؟ چرا باید عدالت اینهمه لنگ بزند که شاکیان برای دادخواهی به بیگانگان و رسانه های آنطرف آبی پناه ببرند؟ و یا در مسئله فیش های نجومی و یا زمینهای واگذار شده به افراد خاص  توسط شهرداری یا چند صد مورد دیگر ، اگر  جدالهای سیاسی و یا در بعضی موارد رسانه آزاد وارد موضوع نشده بودند  آیا  به این زودی ها مسئله و فسادهها  برملا می گشت؟  وآیا سیستم مجبور به پاسخگویی  به افکار عمومی میگردید؟ 

باید مبنا را بر شفاف سازی  بگذاریم  و هر ارگان و فرد سیاستمدار و دولتی  و کشوری  در صورتی که خود را داخل آکواریم نظارت اجتماعی و مردمی ببیند دیگر شاهد فسادهای سیستمی  و رانتهای آنچنانی  و پنهان کاری  نخواهیم بود. 

انتظار

گوشی تلفن را برداشتم و شماره ترمینال را گرفتم، می خواستم بلیط قطار فردا را کنسل کنم ، اشتباهی شماره خانه پیرزنی را گرفتم و تا آمدم معذرت خواهی کنم، گفت" جواد جان توئی؟"

جواب دادم :" نه مادر جان" 

خواستم بگویم ، مادر جان شماره را اشتباه گرفته ام  که با صدای  لرزانتر از قبل و  با هیجان گفت: " رضا جان تویی مادر"  

 

کمی مکث کردم، چشمانم از روی بلیط قطار که در دستم بود لغزید، ضربان قلبم تندتر شد. گفتم :" مادر جان خوبی؟"

صدای نفسهای پیرزن تندتر شد و گریه امانش نداد...بعد تلفن قطع شد . 

مهرماه  95

پاییز

اوایل پاییز درست  زمانی که هنوز تنت پر از حرارت  تابستان است ، ناخوداگاه  باد خنک  پاییزی می وزد و تو را  به تمام پاییزهای زندگی ات بر می گرداند . به تک تک شان. و همه را یک بار از اول مرور می کنی. بادهای سرد پاییزی می وزند،  بدون اینکه خبر داشته باشند تمام خاطرات لعنتی  ات را دارند زنده می کنند، همان  خاص ترین ها و دمار از روزگار دربیاور ترین ها را ، و بعد تو درست مثل آدم های معلقی می شوی که با بادهای پاییزی توی هوا تلوتلو می خورند و منتظرند باد دیگری بیاید تا آنها را به جایی دیگر و خاطره ای دیگر ببرد. این وسط چیزی که رد پایش بر روزهایت باقی می ماند زخم هایی هستند که با بادها برگردانده می شوند و دوباره سرجایشان دهان باز می کنند.

جدال دو سر باخت

متاسفانه مدتی است که توان و انرژی  کشور صرف بحث درباره بدیهیات می شود و  نه اینکه تصور کنید این فقط در موضوعات سیاسی و حکومتی مطرح است بلکه در مسائل روزمره و حتی اجتماعی نیز شاهد این مسئله هستیم.

انرژی و توان کشور متاسفانه بجای تمرکز در رفع موانع اصلی و افزودن بر اعتبار سرمایه و منافع ملی صرف توجیه و قانع کردن افرادی می شود که فقط می خواهند ساز مخالف بزنند و همچنان بر تفکرات واپسگرایانه خود لجوج بوده و بر آن اصرار دارند.

غم انگیز است که باید در  کشور درباره چیزهای مجادله کنیم و به سر و کله هم بزنیم که  اساساً بعنوان مساله نیست ، هرچند تضارب آرا و اختلاف نظر لازمه پیشرفت یک جامعه است ولی نه بر روی بدیهیات و مسائل محرز و تایید شده بلکه باید اختلاف نظر و تضارب آرا در خدمت ارتقاء و رشد و توسعه کشور قرار بگیرد و این در حالی است که  متاسفانه در جامعه ما بحث و اختلاف نظر علاوه بر اینکه بر روی بدیهیات  می باشد ، اخلاق محکوم کردن و ضربه زدن و از میدان بدر کردن مخالف  نیز  رعایت نمی شود و به روشهایی غیر اصولی و ناجوانمردانه صورت می گیرد. مثلاً بجای اینکه  برای تامین منافع ملی مان با دنیا و نحوه ارتباطمان بحث داشته باشیم ، عده ای اساساً با تعامل  مشکل دارند و اصرار دارند که اصلاً نیازی به تعامل با دنیا نداریم و حتی بعضی ها اعتقاد دارند باید دور کشور دیوار بلندی کشید و مخالفین  نظر و عقیده خود را مرتد ،نفوذی و  وابسته می خوانند و یا بجای اینکه دنبال محاکمه غارتگران بیت المال  و کوتاه کردن دست متجاوزان و پایان دادن به حماقتهای عده ای که با عطش سیری ناپذیر و جاه طلبی های خود و خود را عقل کل دانستن، منافع و اقتصاد و موقعیت کشور را به قهقرا کشانده اند که بعد از 3 سال  از دوره دولت یازدهم ، هنوز کمر اقتصاد کشور راست نشده است باشند ، بجای آن  بر سر آزمون دوباره این مسیر اصرار دارند و از کارآمدی فردی که باید الان در مقابل قانون پاسخگو می بود  سخن می گویند و نصیحت و نظر هیچ کس را هم بر نمی تابند و  تا  آنجا  پیش می روند که رهبر انقلاب را وادار می کنند علناً در مقابل آنها بیاستد و به زبان  نصیحت آنها را متوجه  عواقب اقداماتشان نماید. و هزینه نابخردی خود را در اصل به بزرگان مملکت تحمیل می کنند.  و قس علی هذا....

به ياد پدر

مثل بالشتك باد كرده روي تخت ، دراز كشيده است صورت اش بطرف پنجره است، نمي دانم در افق دنبال چه چيزي ميگردد، نمي دانم اين روزهاي طولاني و اين شبهاي خالي بيمارستان را  چگونه تحمل ميكند. بوي پوسيدگي فضاي اتاق را پوشانده است. نزديكتر مي روم، زير لب زمزمه نامفهومي ميكند، شايد هم با من است، گوشم را نزديكتر مي برم، چيزي نمي فهمم ، صدايش ميزنم، چشمانش را از پنجره ميگيرد ، درچشمان بي فروغش قفل ميشوم ، نگاهي پر از التماس دارد، مي دانم كه دلش تنگ خانه است ، مي خواهد او را از تخت بيمارستان آزادش كنيم،سعي ميكند بمن بفهماند كه حالش خوب شده ، مي خواهد از جا بلند شود ولي فقط سرش را ميتواند مقداري از بالش جدا كند. دستم را روي موهاي نرم و سفيدش ميكشم ، چشمانش را مي بندد، نمي دانم به چه چيزي مي انديشد، شام بيماران را مي آورند،  پرستار جواني دو تا قرص روي ميز كنار تخت پدرم ميگذارد و مي گويد بعد از شام آنها را به بيمار بدهم، پرستار جوان بوي شير تازه ميدهد و سنگين راه مي رود.  فضاي اتاق ناگهان پر مي شود از صدايي چهچه و آواز...   اين صداي پدرم است .

فساد ساختاري

قدرت  در ايران اولاً متمركز است و ثانياً نظارت ضعيفي  روي آن  صورت مي گيرد  و از همه مهمتر اينكه  فضاي باز براي منتقدين و رسانه ها به آن شكل كه  مي بايد وجود ندارد  و براي همين است كه قدرت در ايران فساد آور بوده و امضايي طلايي ويا قلم طلايي مصداق پيدا كرده و مفهوم مي يابد و مبارزه با فساد در اين جامعه از طريق شفافيت به بن بست مي رسد . حالا چه اصولگرا در راس اين قدرت قرار بگيرد و يا اصلاح طلب فرقي نخواهد كرد زيرا تا زماني كه سيستم و ساختار اصلاح نگردد ، در بر همين پاشنه خواهد چرخيد  و اين سيكل  معيوب و فساد آور همچنان تكرار خواهد شد .  

اصلاح طلب بودن عكس انداختن با آقاي خاتمي يا قرار گرفتن در داخل ليست اميد يا  خوداصلاح پنداري در گعده ها و جلسات محفلي نيست. اصلاح طلب كسي است كه به دم و دستگاه و قدرت آلوده نشود. رانت را نپذيرد و همه  اموراتش  شفاف باشد.  

اصلاح مملكتي كه فساد در آن نهادينه شده و زير هر سنگي  را كه بلند ميكني يك مصيبت تازه پديدار مي شود چاره اي ندارد  جز اصلاح ساختار و شركت دادن مردم  در برنامه ريزي هاي دولت  ، بهمراه  شفاف سازي  و از همه مهمتر تقويت سيستم نظارتي آن ،  چون دولت و هر سازماني بدون سيستم صحيح نظارت ، دوباره در  دام فساد گرفتار خواهد شد و چشمان ضعيف  نظارت راه را بر دزدان ، اختلاسگران و غارتگران بيت المال  باز خواهد نمود.

توسعه

ما كشوري هستيم كه در خيلي از زمينه ها رشد و پيشرفت كرده ايم ولي هنوز در اكثر موضوعات با  توسعه فاصله زيادي داريم  ، ممكن است بپرسيد مگر چه تفاوتي بين رشد ، پيشرفت و توسعه است يا به چه دليلي  ما كشوري توسعه نيافته اي قلمداد مي شويم. به طور مثال اگر ما از لحاظ درسي تحصيل كنيم و به مدارج عالي تحصيلي برسيم رشد كرده ايم و اگر بتوانيم با تخصصي كه از تحصيل كسب مي كنيم به امور مالي خود سر و سامان بدهيم يا مدارج بالاي شغلي را كسب كنيم  پيشرفت كرده ايم، اما اگر از لحاظ خدمت به همنوع و يا از لحاظ رفتار و خلق خو ، انسان متفاوتي شده ايم آنوقت است كه به توسعه رسيده ايم و توسعه يافته تلقي مي شويم .

جامعه توسعه يافته  جان‌داراست . در جامعه توسعه یافته، حساسیت‌ها و توجهات بیشتر است و جامعه نسبت به هر رفتاری واکنش نشان می‌دهد. و در اصل زنده و پويا است  .

در واقع، از منظر دیگری، توسعه دارای دو بعد است: «بعد اقتصادی» و بعد «فرهنگی ». در بعد اقتصادی، توسعه تولید «رفاه» می‌کند و رفاه  امنيت  مي آورد . در این بعدِ توسعه، ما نیازمند سرمایه اقتصادی هستیم.سرمایه اقتصادی هم نیروی انسانی می‌خواهد و نیروی انسانی هم در دانشگاه تربیت می‌شود.

بنابراین احساس نیاز به نیروی فنی شکل می‌گیرد.بعد اقتصادی به دنبال رفاه است و فرآیندی که طی می‌شود،رشدو پیشرفت است. اماتوسعه،بعدفرهنگی ورفتاری هم دارد؛زمانی شما تمامی ابزارها وامکانات اقتصادی و رفاهی را در اختیار دارید اما از وضعیت جامعه‌تان احساس ناراحتی و کلافگی می‌کنید، آرام و قرار ندارید و نسبت به رفتارهای پیرامونی خود احساس انزجار می‌کنید.با وجود اینکه رفاه دارید اما احساس رضایت نمی‌کنید. در واقع به دلیل عدم احساس رضایت است که  فرار مغزها و سيل مهاجرت اتفاق مي افتد . ما به طور نسبی «رفاه» داریم اما «رضایت»همان چیزی است که ما نمی‌توانیم تولید کنیم و به واقع رضایت نتیجه همان بعد دوم توسعه یعنی بعد فرهنگی رفتاری است كه متاسفانه در توليد آن به شدت ضعف داريم.