پرسش این است که چرا روشنفکران ما از دوره قاجار گرفته تا کنون و از طالبوف و تقی زاده گرفته تا دکتر شریعتی و تا چهره‌های کنونیِ مدعی روشنفکری قادر نبوده‌اند قدرت سیاسی را کنترل و جامعه را در ریل سعادت بیاندازند. به نظر من یکی از دلایلش می‌تواند این باشد که جریان روشنفکری در جایگاه و محل درستی نایستاده است و منطق بازی را تا به کنون درک نکرده است و نمی‌داند نگاهش را باید به کدام بخش از جامعه معطوف کند و در همه این سالها سر قبری اشک ریخته و نالیده که آن قبر خالی بوده است. جریان روشنفکری از 150 سال پیش تا کنون گمان می‌کرده و در توهم آن بوده است که بحران را شناخته و راه کارش را به جامعه ارائه داده است و اگر به نتیجه نرسیده قدرت سیاسی است که نتوانسته کارش را درست انجام دهد. در همه این سالها نمی‌دانم چرا روشنفکران امیدوار بوده و هستند که بایستی قدرت سیاسی در مسیری که آنها نشان می‌دهند حرکت کند؟ چرا تا بحال به این نکته نیاندیشیده‌اند که اشکال در کجاست که نتوانسته‌اند قدرت سیاسی را مجبور به حرکت در مسیر خودشان بکنند. چرا وقتی سیاستمداران با موج روشنفکران به مقصد می‌رسند شروع می‌کنند به بریدن صدای همان روشنفکرانی که تا رسیدن به هدف پشت سخنان زیبای آنها پنهان شده بودند. این هست که باید گفت جریان روشنفکری در کشور ما خود بخشی از بحران است. و اصلاح اول باید از درون خود جریان روشنفکری شروع شود و روشنفکر شناسی و راه و سیاق آن لازمه خروج از بحرانی به نام خود روشنفکر پنداری جهان سومی خواهد بود